چقدر دلم ، من ميخواهد...


...هی...

Hey


اين روزا چقدر از جاهاي شلوغ بدم مياد...از مهموني هاي گاه بي جا يا با جا...نمي دونم،چرا وقتي از چيزي بدم مياد خيلي زود و خيلي بد سرم مياد...
هر روز مهموني؟آخه چرا همه ميان اينجا؟خستم...از اينهمه سر و صدا...از اين موزيك هاي مسخره با اون صداي بلندشون...از اينهمه حرف و سياست...از اين همه خنده...؟! واي مخصوصا ليلا(جديدا شده زن داييم!)با اون صداي جيغ مانندش...باهام خيلي حرف ميزنه همراه با خنده...واقعا هيچ وقت خاطره هاشو نفهميدم چون همشونو با خنده تعريف كرده!! صداشو نميتونم از خنده هاش تفكيك كنم و بفهممش !

اين روزا دلم ، من ميخواد...ديگران هرچي ميخوان بگن...غرور...خود شيفتگي...اما من ، منم رو ميخوام...ميخوام به خودم برسم...واقعا خودم رو نميفهمم...! نميدونم چه جوري بقيه خودشونو ميفهمن؟؟!! چه جوري با خودشون كنار ميان؟! گاهي اوقات احساس ميكنم نگار يه موجوده ديگه ايه با ديدگاه هاي ديگه...و اونوقت به خودم ميگم پس من كيم ؟!
گفتم كه دنبال خودمم...!

اين روزا چقدر كتابه كه من هنوز نخوندمشون...چقدر فيلمه كه من هنوز نديدمشون...واي...خيلي حسه بدي نسبت به خودم دارم...چقدر از خود الانم بدم مياد...چقدر عقبم...
نگار ميگه تو هنوز اول راهي!وقت زياد داري...! اما من به اين حرف ميخندم چون به نظرم احمقانه است...مني كه 18 سال زندگيم الكي گذشت...
مي دوني تا وقتي كه چيز زيادي نميخوندم هيچ احساسي به هيچ مسئله اي نداشتم...تا وقتي هر كسي حرفي ميزد درباره ي فيلمي يا نويسنده و كتابي من با يه لبخند جواب ميدادم " نميشناسم ، نديدم ، نخوندم " وخيلي راحت از كنار اين مسئله عبور ميكردم و فراموش ميكردم...
اما حالا...واي...وقتي كسي حرفي ميزنه كه من در موردش اطلاع كمي دارم ديوانه ميشم....اعصابم شديدا ميريزه به هم...اگرم اون موضوع رو دوست نداشته باشم و اطلاع هم نداشته باشم كه اوضاعش فرق ميكنه...
چون من اعتقاد دارم در مورد يه مسئله يا نبايد اطلاع داشت يا اگه ميخواي اطلاع داشته باشي بايد اطلاعاتت از همه كاملتر باشه تا بتوني حرف بزني...



پ.ن 1 : برداشت از مطالب بالا كاملا آزاد است!! ميتونيد فكر كنيد دچار بيماري اندك مايه ي جنون شدم!!!! ميتونيد فكر كنيد سر به سرتون گذاشتم و شوخي كردم!! ميتونيد فكر كنيد....؟ به هر حال هر جور براتون راحت تره فكر كنيد!

پ.ن 2 : چند وقت پيش كاملا بي دليل اسمم رو عوض كردم...از نگار به زهرا...شما ميتونيد براي آرام كردن حس كنجكاويتون فكر كنيد واسه تنوع اينكارو انجام دادم! ولي از اونجايي كه من آزار دارم ميگم اصلا به خطر تنوع نبوده...الان ديگه تو خونه زهرا صدام ميكنن! البته اول ميگن نگار بعد من نگاهشون ميكنم و اونها متوجه ميشن و ميگن زهرا !!! شما همچنان هر جور راحت تريد صدام كنيد!!




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط Mohamad sadegh| |


Power By: LoxBlog.Com